🚫عشق ممنوع🚫

زندگی و با هم بودن

🚫عشق ممنوع🚫

زندگی و با هم بودن

داستان عشق ممنوعه قسمت اول

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۲۰ ب.ظ
داستان عشق ممنوعه 
برگرفته از داستان واقعی
پسر بچه ای بود 14 ساله در محله ای در شمال شهر زندگی میکرد 
قدی متوسط موهایی پرپشت با کمی ته ریش ساده با پوششی عادی که اوصولا بیشتر زمان زندگی خودش رو در تفریح و گردش میگزروند. 
پسرک زیاد اهل کار های خوب نبودو در همون سن کمش علاقه ی زیادی به خلاف از جمله دعوا دزدی و... بود با اینکه سنه کمی داشت اما رفتار اون بیشتر از سن خودش بود. 
تفریح پسرک ما چرخیدن تو پارکا و کشیدن سیگارو مواد های دیگه بودو همیشه از حانوادش فرار میکرد. 
توی محل این پسر چند تا پارک بود یکی بالاتر از خونشون ویکی پایین تر اون هر روز میرفت به این پارکا و صبحشو شب و شبشو صبح میکرد.
هر روز به همین شکل گزشت 
تا اینکه تابستان اون سال مثل همیشه پسرک غصه ی ما رفت پارک محلشون 
نشسته بود و سرش تو کاره خودش بود اوصولا زیاد با دیگران کاری نداشت زیادی اهمیت به کسی نمیداد و سعی میکرد برای خودش زندگی کنه و خودشو درگیره مردمو مشکلات زندگی نکنه. 
اونروز کسل تر از همیشه بودو برای اولین بار تنها بود نشسته بودو فکر میکرد تا اینکه دختر بچه ای اومد سمتشو گفت:ببخشید میتونم شماره شمارو داشته باشم میخان بدم به دوستم کارت داره،  پسرک کمی تعجب کردو گفت:برای کی میخای، با دست اشاره کرد به دختره مهجبه ای که حدودا انتهای پارک نشسته بود مادرش هم کنارش دختری سر به زیر بود بعید میدونستم که دختری باشه که بخاد با من دوست بشه اما پسرک با کمی تامل شماره رو گفت و دختر بگه یادداشت کرد و رفت 
اخرای شب بود که... 
ادامه داستان بعدا در همین وبلاگ

نظرات  (۱)

سلام داستانش با اوج سادگی بدک نیست ولی کنجکاو شدم ادامشو بخونم کی میزارید 
پاسخ:
هرشب وبلاگ ابدیت میشه نگران نباشید و چون داستان واقعیه تعریف میشه و تایپ میشه بخاطره همین قسمتی میزاریم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی